فک کنم کودک درونم باهام قهر کرده …
منطق
به یه مفهومی رسیدم از زندگی و آینده که باعث میشه به زودی تغییرات زیادی ایجاد میکنم…
منم اون که تورو داده به مهتاب !!!
( کیو ؟!؟ )
ساعت یکه نیمه شبه بامداد روز دوشنبه دوازده اسفند سال نود و دو هستش !!!
با امروز که بامدادشیم، هجده روز دیگه تا شروع سال نود و سه مونده !!!
با اشکان مشغول کار روی چند تا پروژه مختلف به صورت همزمان …
مشغول خریدن سال نود و سه هستیم …
.
تیتر از وسطای شعر آهنگ علی لهراسبی – کوه … پخش شده از اشکان !!!
.
کانوی-اسپانتا
وای وای وای ….
آخاخاخ … میخوام بدونم دل پر کجا باس خالی شه !؟!؟!؟!؟!
.
:دی
پابلیک
یکی از متنایی که واسه خودم مینویسمو پابلیک کردم. مهم بود.
منطق لعنتی …
اااووووووی … خدااا با توام، چه کلکی سوار کردی ؟؟؟؟؟
تاثیر منفی
موضوعه رفع نشده، گذاشتمش یه گوشه، اگه قرار باشه رو زندگی و مسیری که دارم میرم و سرعتش تاثیر منفی بزاره، هرچقدر هم قرار باشه حل و فصلشون خوب باشه، همین که پروسه ی حل و فصلش ممکنه داغونم کنه و منو به هم بریزه، همون بهتر بره یه گوشه تا وقتش برسه.
چطور ممکنه ؟!؟
اصلا قابل باور نیست واسم! احتمال همچین موضوعی واسم در حد صفر بودش! هنوز توی شـُــکــَم !!!
وات یو ثینک…
وقتی خنده کم بیاره، گریه جایگزین میشه.
به سوی جلو
ساعت پنج صبح، در حال آماده کردن مطالبی که توی جلسه معارفه قراره ارائه بدم! یه گام به سوی جلو …