اگه بخوام از اشکان بگم، باید از اون لحظههایی شروع کنم که رفاقتمون داشت بیشتر از هر قرارداد یا جلسهای معنا پیدا میکرد. اشکان از همون آدمهایی بود که وقتی وارد زندگیت میشن، مسیرت دیگه مثل قبل نمیمونه.
با اشکان، شروع «طراحی آنلاین» فقط یه استارتاپ نبود؛ بیشتر شبیه یک ماجراجویی مشترک بود. اونجوری که هر ایده کوچیک میتونست تبدیل بشه به پروژهای بزرگ، و هر شب بیداری پشت لپتاپ، حس اینو میداد که داریم چیزی میسازیم که فردا بهش افتخار میکنیم.
اشکان فقط شریک کاری نبود، هممسیر بود. کسی که نگاهش همیشه فراتر از روزمرگیها بود. وقتی من درگیر کل تصویر بودم، اشکان به جزییات نگاه میکرد. وقتی من دنبال سرعت بودم، اون دنبال عمق بود. همین ترکیب باعث میشد تیممون نه فقط سریع پیش بره، بلکه ریشه هم بدونه.
توی «اکوسیستم خاک» هم حضور اشکان پررنگه. اونجایی که ایدهها پراکنده هستن، اشکان مثل یه نقطه اتصال عمل میکنه. آدمیه که بیشتر از هر چیزی، به همافزایی باور داره. میفهمه که هیچ پروژهای، هیچ برندی، هیچ حرکتی، به تنهایی موندگار نمیشه.
برای من، اشکان نماد دو چیزه: «رفاقت واقعی» و «تفکر سیستمی».
رفاقت واقعی، چون حتی وقتی اختلافنظر داشتیم، ستون اعتماد بینمون تکون نخورد و پر رنگ تر شد.
تفکر سیستمی، چون همیشه سعی میکرد ببینه این تکه کوچیک از کار، چطور به پازل بزرگتر وصل میشه.
الان که به مسیر نگاه میکنم، میبینم اگه اشکان نبود، خیلی از بخشهای این داستان اصلاً نوشته نمیشد. نه فقط به خاطر تواناییهاش، بلکه به خاطر بودنش. بودنِ کنارش، حس امنیت میداد برای ریسک کردن، برای تجربه کردن، برای ساختن.
اشکان برای من فقط یه همکار یا شریک نیست. بخشی از داستانمه. بخشی که بدون اون، این قصه کامل نمیشد.