خیلی از شب‌ها، صبح می‌شد پشت لپ‌تاپ و کامپیوتر.
چشم‌ها قرمز، دست‌ها خسته، ولی دل‌مون پر از عشق. اون روزها تازه اسمش رو گذاشته بودیم «طراحی آنلاین»، اما حس ما این بود که داریم یه چیزی خیلی بزرگ‌ می‌سازیم.

بیشتر شبیه یک رویا که با چند تا دوست شروع شد و کم‌کم تبدیل شد به یکی از مهم‌ترین قطعه‌های پازل زندگی حرفه‌ای من.

ولی از همون اول یک ایده روشن داشتیم: همه خدمات تبلیغاتی و دیجیتال، از طراحی گرافیک و وب گرفته تا محتوا، شبکه‌های اجتماعی و حتی چاپ، می‌تونه توی یک پلتفرم یکپارچه جمع بشه. چیزی که مشتری رو از سرگردونی نجات بده و همه نیازش رو یک‌جا پاسخ بده. ولی همون چیزی که روی کاغذ ساده بود، در عمل شد یکی از سخت‌ترین و هیجان‌انگیزترین مسیرهایی که تا حالا رفتم.

اولین روزها، بیشتر شبیه یک استارتاپ خام بود؛ پر از انرژی، بی‌پول، و سرشار از امید.
با اشکان و حمید و احمدرضا نشستیم و هر کدوممون یه تکه از کار رو برداشتیم. شب‌هایی بود که صبح می‌شد پشت لپ‌تاپ، و صبح‌هایی که با چشم‌های خسته ولی پر از انگیزه. ما یاد گرفتیم چطور بدون امکانات، ولی با رفاقت و تلاش، کاری رو جلو ببریم که خیلی‌ها فکر می‌کردن شدنی نیست.

خیلی زود «طراحی آنلاین» از یه تیم کوچیک فراتر رفت. تبدیل شد به جایی که هزاران پروژه توش شکل گرفت، هزاران کارفرما ازش عبور کردن و صد ها آدم خلاق توش فرصت تجربه پیدا کردن. اون موقع فهمیدم که ما فقط یک شرکت تبلیغاتی نیستیم؛ ما داشتیم یه فرهنگ جدید خلق می‌کردیم. فرهنگی که می‌گفت:
می‌شه خدمات تبلیغاتی رو سریع‌تر، شفاف‌تر و دیجیتال‌تر ارائه داد.

امروز وقتی به مسیر نگاه می‌کنم، «طراحی آنلاین» فقط یک شرکت نیست.
برای من یه دانشگاه بود. جایی که مدیریت، رهبری تیم، توسعه کسب‌وکار و حتی شکست‌خوردن و دوباره بلند شدن رو توش یاد گرفتم.

اگر بخوام خلاصه کنم:
«طراحی آنلاین» برای من هم یه خونست، هم یه مدرسه، هم یه آزمایشگاه.
خونه، چون ریشه‌های زیادی از دوستی‌ها و همکاری‌هام اونجاست.
مدرسه، چون یادگیری مداومش هیچ‌وقت تموم نشد.
و آزمایشگاه، چون هر ایده‌ای که داشتم، اول اونجا امتحانش کردم.

طراحی آنلاین برای من «مدرسه‌ی ساختن» بود؛ جایی که یاد گرفتم بزرگ‌ترین پروژه‌ها از دل ساده‌ترین شب‌های بیداری شروع می‌شن.