خاک از یک جلسه ساده شروع شد.

نشستیم دور هم، هرکسی با یک مسیر و تجربه متفاوت: یکی از تبلیغات اومده بود، یکی از مشاوره، یکی از آموزش، یکی از اجرا. هیچ‌کدوم نمی‌دونستیم دقیقاً قراره چه چیزی بسازیم. ولی همه حس می‌کردیم این‌بار قصه فرق داره.

جایی که تجربه‌های شخصی من، تجربه‌های دوستانم و مسیرهای کاری‌مون، همه در یک نقطه به هم رسیدن و تبدیل شدن به چیزی فراتر از جمع آدم‌ها یا پروژه‌ها.

اون جلسه‌ها پر از بحث، ایده و حتی اختلاف بود.
اما وسط همه‌ی اون هیاهو، یک چیز روشن شد: اگر این تجربه‌ها کنار هم قرار بگیرن، یک چیزی ساخته می‌شه که هیچ‌کدوم به‌تنهایی قادر به خلقش نیست. اسمش رو گذاشتیم «خاک».

خاک برای من سه چیزه:

  • یک فلسفه: فلسفه‌ای که می‌گه ما با گفت‌وگو رشد می‌کنیم، ولی با «سند» موندگار می‌شیم.
  • یک شبکه انسانی: آدم‌هایی که فقط همکار نیستن، بلکه همراه و هم‌مسیرن؛ هرکدوم‌شون یک بخش از پازل بزرگ‌ترن.
  • یک بستر آینده‌نگر: جایی که می‌شه همزمان مشاوره داد، یاد گرفت، تجربه کرد و برای آینده ساخت.

خاک فقط یک اسم نیست؛ یک اکوسیستمه.
یه موجود زنده که هر روز داره تغییر می‌کنه، رشد می‌کنه و آدم‌های بیشتری رو در خودش جا می‌ده.

برای من، خاک نماد بلوغ حرفه‌ایه.
همه اون سال‌های پراکنده، همه تلاش‌ها و شکست‌ها و شروع‌های دوباره، انگار اینجا کنار هم معنا پیدا کردن. اینجا جاییه که می‌تونم همه لایه‌های زندگیم رو – از مدیریت و مشاوره تا رفاقت و یادگیری – در یک قاب ببینم.

اگر بخوام در یک جمله بگم:
خاک برای من «خانه‌ای جمعی»ه؛ جایی که آدم‌ها، ایده‌ها و آینده کنار هم ریشه می‌زنن.