یادم نمیره روزی رو که رفتیم برای ثبت «هیتارا».
تا قبلش همهچیز توی ذهنمون بود؛ ایده، پروژههای کوچیک، هیجان و امید. اما وقتی اسم «هیرکان تارنما رسانه» روی کاغذ ثبت شد، حس کردیم برای اولین بار داریم از دنیای رؤیا وارد زمین واقعی بازی میشیم.
بعد از تجربههای پراکنده در فریلنسری و همکاری با دوستان، من و حمید تصمیم گرفتیم یکبار برای همیشه مسیرمون رو رسمی کنیم. نتیجه شد «هیتارا»؛ یا همون هیرکان تارنما رسانه.
ثبت شرکتی که اون روزها شاید خیلیها جدی نگرفتن، اما برای ما مثل اعلام استقلال بود. حس اینکه: «این دیگه فقط یک پروژه یا تیم نیست؛ اینجا یک نهاد رسمی شکل گرفته.»
هیتارا در اصل ترکیبی بود از خلاقیت و جسارت.
ما میخواستیم هر چیزی که بلدیم – از طراحی و تبلیغات گرفته تا کارهای دیجیتال – رو در یک چارچوب واقعی ارائه کنیم. شاید نه همهچیز دقیق و منظم بود، نه همهچیز طبق استانداردهای امروزی، اما مهم این بود که شروع کردیم.
یادم میاد خیلی وقتها بیشتر از اینکه مشتری داشته باشیم، امید داشتیم!
بیشتر از اینکه قرارداد ببندیم، ایده میساختیم. و همین شد ارزش هیتارا: تبدیل امید به اولین قراردادهای واقعی، تبدیل ایده به اولین تجربههای جدی بازار.
وقتی امروز نگاه میکنم، هیتارا مثل اولین امضای رسمی زندگی حرفهایمه. نه فقط به خاطر ثبت قانونیاش، بلکه چون اینجا دیگه فقط کار تیمی دوستانه مطرح نبود؛ باید قرارداد میبستیم، مسئولیت میپذیرفتیم، و جوابگوی مشتری میبودیم. همونجا بود که فهمیدم مدیریت کسبوکار یعنی چه: اینکه فقط با خلاقیت نمیشه جلو رفت، باید حساب و کتاب، ساختار و حتی قوانین رو هم جدی گرفت. همون چیزهایی که بعدها در طراحیآنلاین و اکوسیستم خاک بارها به کارم اومد.
هیتارا برای من «دروازه رسمی کارآفرینی» بود؛ جایی که یاد گرفتم ایده وقتی روی کاغذ ثبت میشه، مسئولیتش هم واقعی میشه.