«ارتباطات» برای من حکم اولین دروازه جدی ورود به دنیای کار رو داشت.
اونجا جایی بود که فهمیدم تبلیغات فقط یه پوستر یا یه بیلبورد نیست؛ پشت هر کار، دنیایی از فکر، طراحی و جزئیات خوابیده.
«کانون تبلیغاتی ارتباطات» برای من همون جایی بود که کار واقعی رو فهمیدم.
ماجرا از اونجا شروع شد که در سالهای خیلی ابتدایی مسیر حرفهایم، توی کانون تبلیغاتی برادرم وارد شدم. راستش رو بخوای، اول فکر میکردم فقط قراره کمی تجربه جمع کنم و برم دنبال چیزای دیگه. ولی «ارتباطات» خیلی زود تبدیل شد به یک مدرسه واقعی برای من.
توی اون سالها، همهچیز آفلاین بود؛ کارت ویزیت، تراکت، مجله، بنر و بیلبورد. من هم از همون کارهای پایهای شروع کردم؛ طراحی کارت، آمادهسازی فایل چاپی، حتی عکاسی و کارهای اجرایی. اما چیزی که بیشتر از همه یاد گرفتم، «نگاه به جزئیات» بود. همونجا فهمیدم تبلیغات واقعی یعنی ترکیب هنر و دقت.
کانون تبلیغاتی ارتباطات برای من فقط یه محل کار نبود.
اولین باری بود که یاد گرفتم با مشتری واقعی روبهرو بشم، سفارش بگیرم، با محدودیتهای زمان و بودجه کنار بیام و در نهایت کاری تحویل بدم که رضایت ایجاد کنه. همونجا هم بود که ریشه علاقه من به مارکتینگ و برندینگ شکل گرفت.
وقتی امروز به مسیر نگاه میکنم، میبینم «ارتباطات» بیشتر از اینکه فقط تجربهای کاری باشه، مثل یک سکوی پرتاب بود. سکویی که باعث شد بعدها سراغ پروژههای جدیتر برم، شرکت تأسیس کنم و حتی اکوسیستمهای بزرگتر رو شکل بدم.
ارتباطات برای من «اولین میدان جدی» بود؛ جایی که تازه فهمیدم تبلیغات یعنی چه، و چطور میتونه آیندهی من رو بسازه.