داستان کامل زندگی حرفهای من
یه جمله هست که همیشه برام زندهست:
«مسیرم رو خودم ساختم؛ نه از اول میدونستم به کجا میرسه، نه نقشهای داشتم. فقط رفتم، یاد گرفتم، اشتباه کردم، دوباره ساختم.»
این، خلاصهی مسیر حرفهای منه. حالا بذار یهکم مفصلتر برات تعریف کنم…
شروع ماجرا: یه پسر کنجکاو و یه کامپیوتر
همهچی از علاقهی عجیبی به تکنولوژی شروع شد. اون روزی که اولینبار پشت کامپیوتر نشستم، حس کردم دنیای جدیدی باز شده. شروع کردم به یاد گرفتن HTML، بعد رفت سراغ فتوشاپ، بعد ویدیو، بعد وبسایت…
کار خاصی نبود. پروژههایی کوچیک برای خودم، تستهای شخصی، طراحیهایی که فقط خودم میدیدم. ولی یه چیز توش بود: شور ساختن.
دوران فریلنسری: آزمون و خطای واقعی
از حدود سال ۱۳۸۵ وارد بازار کار شدم؛ اول با پروژههای فریلنسری. سایت طراحی میکردم، بنر میزدم، گاهی ویدیو میساختم. کار با مشتری رو همونجا یاد گرفتم،
همزمان یاد گرفتم: مشتری فقط یه سفارشدهنده نیست؛ یه آدمه، با ترس، فشار، تصمیمهای لحظهای. و مشاور کسیه که فقط کار نمیده، بلکه خیال رو سبک میکنه.
طراحی آنلاین: اولین ساختار، اولین تیم
سال ۱۳۹۳ رسید و با چند تا از بهترین رفقا، تصمیم گرفتیم یه قدم جدیتر برداریم: پلتفرم «طراحی آنلاین» متولد شد.
هدفمون ساده بود ولی بلندپروازانه: یه فضای آنلاین که همه خدمات طراحی، تبلیغات و دیجیتال مارکتینگ رو به صورت یکجا، ساختاریافته و سریع ارائه بده.
چالشها زیاد بود. از پول نداشتن، تا نیروی انسانی، تا پیدا کردن مشتری. ولی آهسته و پیوسته رفتیم جلو.
تا امروز، طراحی آنلاین بیشتر از ۱۰۰۰۰ پروژه برای ۷۰۰۰ مشتری انجام داده. این فقط یه عدد نیست؛ یه حافظهست. از روزهایی که خودمون تایملاگ میزدیم تا شبهایی که برای یه سفارش چاپ، چند ساعت پشتیبانی میدادیم.
ورود به دنیای مشاوره: از اجرا تا معنا
سالهای بعد، فهمیدم فقط «انجام دادن کار» کافی نیست. بیشتر کارفرماها گم بودن؛ وسط انبوه ابزار و پیشنهاد، نمیدونستن دقیقاً چی میخوان.
از سال ۱۳۹۵، کمکم وارد مسیر مشاوره شدم. اول برای مشتریهای قدیمی، بعد جدیتر…
دیدم سؤال واقعی مدیرها اینه: «من کجام؟ کجا باید برم؟ با این همه انتخاب، کدوم درسته؟»
از اون موقع، مشاوره شد بخش مهمی از زندگیم. همراهی کردم با برندهایی از صنایع مختلف؛ بعضیا از صفر، بعضیا وسط بحران، بعضیا لب مرز رشد.
یادگیری ساختیافته: مؤسسه بهار و هزار ساعت آموزش
همزمان، یه حس مهمی تو وجودم زنده شد: اگه میخوام همراه خوبی باشم، باید بهتر بفهمم. دقیقتر. عمیقتر.
برای همین، وارد دورههای تخصصی مؤسسه بهار شدم. از MBA شروع کردم، بعد DBA، بعد دورههای مشاوره، رهبری برند…
بیشتر از ۱۰۰۰ ساعت کلاس، تمرین، پروژه، ارائه… ولی مهمتر از مدرک، دیدگاهی بود که بهم داد. اینکه چطور فکر کنم، نه فقط چی بگم.
«میخ»: قصهها رو با صدا گفتم
حس کردم باید حرف بزنم. نه بهعنوان «کارشناس»، بلکه بهعنوان یه «آدمی که تجربه کرده».
و اینطوری پادکست «میخ» متولد شد. برای ساختن پایههایی محکم تو دل آدمها، با صدا. الان قسمتبهقسمت داره بزرگ میشه.
امروز؟ ساختن یک اکوسیستم انسانی
امروز تمرکزم روی ساخت یک اکوسیستم پختهتره. با کمک همتیمیهای فوقالعاده، داریم KHAC رو میسازیم: یه ساختار انسانی، حرفهای، چندبرندی، که قراره هم فکر بسازه، هم اثر.
جمعبندی؟ قطعا نه
این داستان هنوز ادامه داره. من نه ته خطم، نه قله.
هنوز دارم یاد میگیرم، هنوز اشتباه میکنم، هنوز فکر میکنم شاید بشه بهتر ساخت.
ولی یه چیز رو خوب میدونم: همه چی از حرکت شروع میشه. از یه قدم کوچیک. از گفتن یه «باشه، امتحانش میکنم».
اگه تا اینجا خوندی، ممنونم که کنارم بودی.