بخش ششم: تفکر استراتژیک – هنر دیدن از بالا

تا اینجا بیشتر از سطح زمین نگاه کردیم: تیم، ساختار، رفتار، مدیریت. ولی حالا وقتشه یک پله بیایم بالا. جایی که مدیر خوب، تبدیل می‌شه به مدیر مؤثر. اونجایی که «کار زیاد» می‌شه «حرکت درست».

اسمش هست: تفکر استراتژیک.

اول بگیم چی نیست

تفکر استراتژیک، این نیست که بری یه فایل پاورپوینت بسازی با جدول SWOT و یه عالمه فلش و رنگ. اون فقط تزئینه. تفکر استراتژیک واقعی، توی ذهنت اتفاق می‌افته—وقتی بین صد تا کار دم‌دستی، بتونی بفهمی کدوم کار واقعاً مهمه.

استراتژی یعنی چی؟ واقعاً یعنی چی؟

تو ساده‌ترین تعریف انسانی، استراتژی یعنی:

“من می‌خوام به کجا برسم؟ و با چی، از چه راهی، چطور از دل این شلوغی، خودمو برسونم به اون نقطه؟”

یعنی انتخاب مسیر، و مهم‌تر از اون: رد شدن از مسیرهای دیگه.

استراتژی همیشه با یه “نه” شروع می‌شه. نه به کارای بی‌ربط. نه به فرصت‌های وسوسه‌انگیز ولی بی‌جهت. نه به تقلید کورکورانه.

یه داستان واقعی از خودم

زمانی بود که همه اطرافم داشتن می‌رفتن سمت راه‌اندازی آژانس تبلیغاتی. منم اون موقع می‌تونستم برم همون مسیر. مشتری داشتم، تیم داشتم، فرصت بود. ولی یه چیزی تو دلم می‌گفت: این مسیری نیست که از درونم باهاش رشد کنم. ترمز زدم. رفتم سراغ ساختن اکوسیستم. کاری که کندتره، مبهم‌تره، ولی از ریشه باهام هم‌راستاست.

اونجا بود که فهمیدم: استراتژی، همیشه شفاف نیست. ولی صادقانه‌ست.

استراتژی چطور ساخته می‌شه؟

یه مدل خیلی ساده‌ش اینه:

۱. تحلیل محیط (خارج از خودت)

  • چه اتفاقاتی داره تو صنعتت می‌افته؟
  • رقبای مهم کی‌ان؟
  • بازار داره به چه سمتی می‌ره؟
  • قوانین، تکنولوژی، فرهنگ مصرف‌کننده در حال تغییره؟

مدل‌های معروف مثل PESTEL یا تحلیل رقبا با مدل Porter می‌تونه اینجا کمک کنه. ولی مهم‌تر از ابزار، «دقت نگاه» توئه.

۲. تحلیل درون (خودت یا تیمت)

  • تو چی بلدی واقعاً؟ (نه چی دلت می‌خواد بلد باشی!)
  • چه منابعی داری؟
  • چه چیزی بهت انرژی می‌ده؟
  • چه کاری رو بهتر از بقیه انجام می‌دی؟
  • چه کاری هست که انجام نمی‌دی، ولی انجام دادنش حتماً لازمه؟

اینجا SWOT کمک می‌کنه: Strengths (قوت)، Weaknesses (ضعف)، Opportunities (فرصت)، Threats (تهدید)

۳. انتخاب موقعیت

یعنی مشخص کنی که می‌خوای کجای بازار وایسی. سه تا مدل کلاسیک هست:

  • تمایز (Differentiation): من با بقیه فرق دارم
  • رهبری هزینه (Cost Leadership): من ارزون‌ترم
  • تمرکز (Focus): من فقط روی یه گوشه کوچیک تمرکز می‌کنم

بیشتر شکست‌های استراتژیک اونجاییه که یه تیم، می‌خواد همه‌شو با هم باشه.

بعد از انتخاب، چی می‌شه؟

بعد از اینکه استراتژی رو انتخاب کردی، نوبتشه که:

  • مسیر رو بشکنی به گام‌های کوچیک
  • هدف‌های قابل اندازه‌گیری بزاری
  • تیم رو با تصویر بزرگت هم‌راستا کنی
  • جرئت کنی “نه” بگی به چیزایی که وسوسه‌انگیزن ولی مسیرتو منحرف می‌کنن

استراتژی یعنی تمرکز. اگه هی به هر چیزی «بله» بگی، یعنی اصلاً استراتژی نداری.

چرا در عمل، خیلی‌ها استراتژیک فکر نمی‌کنن؟

چند دلیل داره:

  1. فشار روزمره: انقدر درگیر کارهای فوری‌ن که جایی برای فکر نیست.
  2. ترس از ریسک: استراتژی یعنی انتخاب مسیر… و ترس از اشتباه.
  3. عادت به تقلید: نگاه می‌کنن ببینن بقیه چی‌کار می‌کنن، همونو کپی می‌کنن.
  4. ابهام‌گریزی: چون نمی‌دونن فردا چی می‌شه، اصلاً فکر کردن رو عقب می‌ندازن.

ولی واقعیت اینه: اگه خودت مسیرتو انتخاب نکنی، بقیه انتخابش می‌کنن.

یه تمرین برای امروز

بشین یه ساعت، فقط با خودت. بدون گوشی. بدون جلسه. از خودت بپرس:

  • من کجا می‌خوام باشم سه سال دیگه؟
  • دارم چه کارایی می‌کنم که منو به اون نقطه نمی‌رسونه؟
  • جرئت دارم حذفشون کنم؟

فقط با خودت روراست باش.

جمع‌بندی مهدی طور

تفکر استراتژیک یعنی:

  • از بالا نگاه کردن
  • واقعیت رو دیدن، نه توهم رو
  • انتخاب کردن
  • حذف کردن
  • و مهم‌تر از همه: پای تصمیم‌هات موندن، حتی وقتی هنوز نتیجه‌ش نیومده.

استراتژی یه سند نیست؛ یه منش درونی‌ـه.


تو بخش بعدی، می‌ریم سراغ عددها: اونجایی که مدیر باید بلد باشه بخونه، تحلیل کنه، و تصمیم بگیره — حتی اگه حسابدار نیست.

در مورد بودجه، سود، مدل درآمدی، و اینکه چطوری بفهمی «این کسب‌وکار واقعاً داره می‌صرفه یا نه».