بخش پنجم: رفتار آدمها در سازمان – وقتی انسان وارد بازی مدیریت میشه
تا حالا یه جایی کار کردی که صبحا دلت نخواد بری؟ یا برعکس، جایی که حتی وقتی سخت بود، باز انگیزه داشتی بمونی؟
این تفاوت، بیشتر از اونکه به حقوق و مزایا ربط داشته باشه، به یه چیز دیگه ربط داره: رفتار سازمانی.
یعنی چی؟ یعنی مجموعه چیزهایی که باعث میشن یه آدم، توی یه سازمان، انگیزه بگیره یا خسته شه، رشد کنه یا عقب بکشه، همکاری کنه یا جنگ راه بندازه.
سازمان، فقط استراتژی نیست؛ آدمه
مدیرهایی که فقط به نمودارها نگاه میکنن و فراموش میکنن با انسان طرفن، دیر یا زود ضربه میخورن.
هر آدمی که وارد سازمان میشه، یه دنیای پیچیدهست: با انگیزهها، ترسها، رؤیاها، عقدهها و امیدها.
و تو بهعنوان مدیر، نمیتونی فقط بهش بگی “این کارت، اینم میزت”. باید بفهمی چطوری میتونه شکوفا شه — یا فرسوده.
چند تا مفهوم ساده ولی مهم
۱. شخصیت (Personality)
همه مثل هم نیستن. یکی منظم و آرومه، یکی خلاق ولی بیدقت، یکی اهل رقابته، یکی دنبال امنیت.
مدیریت خوب یعنی بشناسی با چه آدمی طرفی و چطوری باید باهاش کار کنی.
اشتباه رایج: اینکه همهرو با یه مدل انگیزه بدی یا انتقاد کنی.
۲. انگیزه (Motivation)
چی باعث میشه یه نفر بیشتر کار کنه؟ فقط پول؟ نه همیشه. بعضی دنبال رشدن، بعضی دنبال معنا، بعضی دنبال تأیید.
مهم نیست تو چی فکر میکنی؛ مهم اینه که اون آدم چی انگیزهشو روشن میکنه.
۳. رضایت شغلی (Job Satisfaction)
آدمها وقتی راضیان که:
- کارشون معنا داشته باشه
- دیده بشن
- حس کنن دارن پیشرفت میکنن
- محیطشون سمی نباشه
یادت نره: آدمها سازمانو ترک نمیکنن — مدیر بد رو ترک میکنن.
رفتار گروهی: وقتی آدمها کنار همن
گروه و تیم فرق دارن
- گروه یعنی چند نفر که با همان، ولی کارشون مستقل از همه.
- تیم یعنی یه هدف مشترک دارن و به هم وابستهن.
وظیفهی مدیر؟ تبدیل گروه به تیم.
دینامیک تیمی (Team Dynamics)
- کی حرف میزنه؟ کی ساکته؟
- کی نفوذ داره؟ کی همیشه جا میمونه؟
- اعتماد هست یا رقابت؟
- بازخورد هست یا قضاوت؟
همهی اینا، تعیین میکنه تیم تو بحرانی قویتر میشه یا میپاشه.
رهبری: فراتر از مدیریت
مدیریت یعنی کارو بچرخونی. رهبری یعنی آدمها رو با خودت هممسیر کنی.
تو مدیریت میتونی دستور بدی. تو رهبری باید الهام بدی.
رهبر خوب:
- حرف نمیزنه، رفتار میکنه
- تصمیم میگیره، ولی گوش هم میده
- تو بحران، خودش جلو میره
- خودش رو جدا از تیم نمیبینه
تعارض و مذاکره
جایی که آدمها با هم کار میکنن، اختلاف پیش میاد. ولی اختلاف لزوماً چیز بدی نیست؛ بد مدیریتشدهش بده.
مدیر خوب یاد گرفته:
- اختلاف رو پنهان نکنه، ولی شعلهشم زیاد نکنه
- وسط وایسه، ولی بیطرف واقعی باشه
- گوش بده، قبل از اینکه راهحل بده
- کمک کنه آدمها خودشون بفهمن کجا مشکل پیش اومده
و مذاکره؟ یعنی بتونی منافع رو تنظیم کنی، نه اینکه فقط امتیاز بگیری یا بدی.
پس مدیر، روانشناس باید باشه؟
نه دقیقاً. ولی باید “حساس” باشه. به فضا. به تن صدا. به حرفی که زده نمیشه. به اون نیرویی که توی جلسه ساکته، اما دلخور. به اون همکاری که داره بیشتر از ظرفیتش میکشه و کسی نمیبینه.
مدیر واقعی، آدمبینـه.
یه مثال از خودم
تو یکی از پروژههایی که مدیرش بودم، یه نیروی سوشال داشتیم که خروجیهاش افت کرده بود. همه فکر میکردن کمکاری میکنه. ولی وقتی باهاش حرف زدم، فهمیدم فشار خونه، اضطراب کاری، و دیدهنشدن، انگیزهشو کشته. با یه گفتوگو، با یه تغییر کوچک تو مدل کار، و فقط کمی توجه… برگشت.
گاهی مدیریت، با یه جمله اتفاق میافته. ولی اون جمله، باید از دل فهم بیاد، نه از اجبار.
جمعبندی مهدی طور
رفتار سازمانی یعنی:
- بفهمی آدمها کیان، چی میخوان، و چطوری رشد میکنن
- بدونی تیم فقط اسم نیست؛ یه رابطهست
- رهبری رو با دیکتاتوری قاطی نکنی
- اختلاف رو فرصت بدونی
- و از همه مهمتر: یادت باشه سازمان، با آدمها زندهست.
اگه آدمها رشد کنن، سازمان رشد میکنه. اگه آدمها خاموش شن، هیچی جلو نمیره—حتی با بهترین استراتژیها.
حالا نوبت توئه:
یه بار محیط کاری فعلیت یا قبلیتو مرور کن. کجا حس کردی انگیزه داری؟ کجا خسته بودی؟ کدوم مدیر برات الهامبخش بود؟ چرا؟
تو بخش بعدی، میریم سراغ «تفکر استراتژیک» اونجایی که باید از شلوغیهای روزمره بیای بالا، و از بالا نگاه کنی. ببینی داری کجا میری و چرا.