بخش سوم: چهارپایهٔ مدیریت – اون چهار تا کار اصلی که هر مدیری داره
اگه بخوای مدیریت رو تو یه قاب خیلی ساده ببینی، یه مدل معروف هست به اسم P-O-L-C. چهار تا حرف که هر کدومش خلاصهٔ یکی از پایههای اصلی مدیریتان: Planning – Organizing – Leading – Controlling یا به فارسی خودمون: برنامهریزی – سازماندهی – هدایت – کنترل
اسمش کلاسیکه، ولی باورت نمیشه چقدر هنوز کاربرد داره. بذار یکییکی، خیلی ساده و از دل تجربه برات بازش کنم.
۱. برنامهریزی (Planning): یعنی بدونی داری کجا میری
هیچ مدیری نمیتونه فقط همینجوری وسط پروژه بپره و بگه: «خب، ببینیم چی میشه!» حتی اگه همهچی نامعلومه، باز باید یه تصویر کلی داشته باشه. نه لزوماً جزئی، ولی یه نقشه. یه مقصد. یه «چرایی».
تو زندگی هم همینطور. وقتی ندونی داری به کجا میری، هر اتفاقی حواست رو پرت میکنه.
برای یه مدیر، برنامهریزی یعنی:
- هدفگذاری (چی میخوای؟ کی؟ چرا؟)
- مسیر رسیدن به اون هدف
- در نظر گرفتن منابع، زمان، و آدمها
یه نکته مهم: برنامهریزی خوب یعنی بدونی «چه کاری رو نباید بکنی».
۲. سازماندهی (Organizing): یعنی کاری کنی کارا خودشون بچرخن
تا حالا دیدی یه مدیر صبح تا شب همه کارها رو خودش انجام میده، اما هیچچی درست پیش نمیره؟ چون «سازماندهی» نکرده. یعنی به جای اینکه وظیفهها رو درست بچینه، همه چی رو ریخته وسط.
سازماندهی یعنی:
- کی چیکار کنه؟
- چه منابعی در اختیار کی باشه؟
- جریان کار از کجا شروع بشه و به کجا ختم بشه؟
- ساختار تیم چطوره؟
تجربهی من؟ اگه کار تیمی ساختار نداشته باشه، حتی اگه آدمهای خوبی داشته باشی، باز هم به مشکل میخوری.
۳. هدایت (Leading): یعنی فقط دستور ندی، بلکه الهام بدی
این یکی جادوی مدیریت حرفهایه.
مدیریت صرفاً تقسیم کار نیست. مدیریت یعنی بتونی آدمها رو همراه کنی. یعنی بتونن بهت اعتماد کنن، انگیزه بگیرن، و بدونن چرا دارن این کار رو میکنن.
هدایت یعنی:
- ایجاد اعتماد
- انگیزه دادن (نه لوسبازی، نه شعار)
- گفتوگو، شنیدن، جهت دادن
- ساختن فرهنگ، نه فقط بستن چکلیست
یه چیزی که از تجربه خودم یاد گرفتم اینه که: تو به عنوان مدیر، بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی «تأثیر غیرمستقیم» داری. طرز نگاهت، حرف زدنت، حتی سکوت کردنت… همهش روی تیم اثر میذاره.
۴. کنترل (Controlling): یعنی بدونی داری جلو میری یا داری دور میشی
کنترل به معنی نظارت خشک نیست. یعنی سنجش. بررسی. تنظیم دوباره.
اگه هدفت رو تنظیم کردی، باید بدونی آیا حرکتت به اون سمت هست یا نه.
کنترل یعنی:
- سنجش عملکرد (با عدد، گزارش یا بازخورد)
- کشف انحرافات (چی داره اشتباه میره؟)
- اصلاح مسیر (چه تغییری لازمه؟)
- یادگیری از اجرا (چی بهتر شد؟ چی نشد؟)
کنترل، جاییه که خیلیا ازش فرار میکنن. چون فکر میکنن یعنی «گیر دادن». ولی واقعاً، کنترل یعنی مراقبت.
جمعبندی مهدی طور
ببین… مدیریت فقط کار پیچیده نیست. همین که بلد باشی یه مسیر رو طرحریزی کنی، کارا رو درست بچینی، آدمها رو همراه کنی و موقع اجرا برگردی و مطمئن شی همهچی داره درست پیش میره، یعنی داری مدیریت میکنی.
یعنی:
- کجا میخوام برم؟ (برنامهریزی)
- چیا لازمه و کی انجامش میده؟ (سازماندهی)
- چجوری با آدمها کار کنیم که با دلشون بیان؟ (هدایت)
- آیا داریم به اون هدف میرسیم یا نه؟ (کنترل)
و چیزی که واقعاً مهمه اینه که این چهار تا، فقط برای سازمان نیستن. تو زندگی، تو رابطه، حتی تو پروژه شخصیات هم جواب میدن.
حالا نوبت توئه: ببین امروز توی کاری که داری انجام میدی، کدوم یکی از این چهار تا هست؟ کدوم نیست؟ کدوم ضعیفه؟ فقط یه لحظه فکر کن. شاید همون یه تغییر کوچیک، یه قدم مهم باشه توی رشد تو.
تو بخش بعدی، میریم سراغ خود سازمان: اصلاً سازمان یعنی چی؟ چرا تشکیل میشه؟ ساختارش چه شکلیه؟ و مهمتر از اون: چطوری میشه فهمید یه سازمان خوب چیده شده یا نه.