بخش چهاردهم: مدیریت در ایران – وقتی تئوری با واقعیت فرق داره
الان دیگه وقتشه یه چیزی رو رک بگیم: خیلی از چیزایی که توی کتابهای مدیریت یاد میگیریم، وقتی میخوای توی ایران پیادهشون کنی، میخورن به دیوار.
نه چون اون کتابها غلطان، بلکه چون اینجا… واقعیتها یهجور دیگهست.
تو این بخش، نمیخوام غر بزنیم. میخوام با هم بفهمیم مدیریت در بستر ایرانِ واقعی یعنی چی. و چطور میشه هم انسانی موند، هم اثرگذار.
مدیریت در ایران، یعنی مدیریت وسط پارادوکسها
- قانون هست – ولی گاهی اجرا نمیشه
- ساختار هست – ولی روابط مهمتره
- تخصص هست – ولی پارتی حرف میزنه
- سیستم هست – ولی انعطاف نداره
- منابع هست – ولی دائم بیثباته
مدیر تو ایران، فقط با «کار» سروکار نداره. با ابهام، با تغییر لحظهای، با آدمهایی که درگیر هزار دغدغهن… و با یه جور بیاعتمادی تاریخی.
آدمها در ایران، به سختی اعتماد میکنن
بخاطر تجربههای تلخ، بیثباتی، وعدههای پوچ. وقتی میخوای تیم بسازی، مشتری جذب کنی، یا حتی یه همکاری راه بندازی… اولین سؤال ناخودآگاه آدمها اینه:
“واقعاً میشه بهش اعتماد کرد؟”
راه حل؟ ثبات. عمل. حضور واقعی. نه وعده، نه ژست.
تیم ساختن در ایران، یه مهارته خاصه
خیلی از آدمها:
- از مدیرها زخم خوردن
- مهاجرت ذهنی کردن
- دنبال شغل نیستن، دنبال «فرار از ناامنی»ان
- و به «بازخورد» به چشم انتقاد مینگرن
تو باید هم صبور باشی، هم شفاف، هم حامی. و بدونی ساختن تیم در ایران، زمانبره. ولی وقتی ساخته شه… وفاداری واقعی میبینی.
مشتری در ایران، پیچیدهست
مشتری ایرانی:
- شکاکه
- دنبال قیمت پایینتره
- ولی همزمان از خدمات درجه یک توقع داره
- سریع قضاوت میکنه
- اما اگه حس کنه با یه آدم واقعی طرفه، میمونه
تو ایران، رابطه انسانی تو فروش، بیشتر از «قیف فروش» جواب میده. نه اینکه اصول رو کنار بذاری؛ بلکه بدونی که اینجا، اعتماد اول میاد، بعد خرید.
برنامهریزی در ایران؟ با چاشنی عدم قطعیت
تو ممکنه یه برنامه ششماهه بچینی، ولی وسط راه:
- نرخ ارز عوض میشه
- قانون جدید میاد
- یه نیروی کلیدی مهاجرت میکنه
- یا مشتری اصلی، ناگهان منصرف میشه
اینجا مدیر کسیه که با ابهام میرقصه. بلده برنامه داشته باشه، ولی وابسته بهش نباشه.
تجربه شخصی
تو پروژههای زیادی که داشتم، دیدم:
- گاهی باید ۳ برابر زمان بذاری فقط برای جلب اعتماد
- گاهی باید بین «اصول» و «بقا» انتخاب سختی بکنی
- گاهی باید کار رو جلو ببری حتی وقتی هیچچیز قطعی نیست
و فهمیدم: مدیریت در ایران، یه ترکیب از صبر، انعطاف، صداقت و پافشاریه.
کارهای خلاقانه در ایران، بیشتر از جای دیگه انرژی میبره
چرا؟ چون:
- ساختار حمایتی ضعیفه
- مخاطب آموزشندیدهست
- ایدهی جدید، اول مسخره میشه
- ولی اگه جا بیفته، سریع پخش میشه
اینجاست که مدیر باید جسارت داشته باشه. نه بیپروا، ولی بیتعلق به ترس.
جمعبندی مهدی طور
مدیریت در ایران یعنی:
- مدیریت منابع + مدیریت بیثباتی
- مدیریت آدمها + مدیریت زخمهای قبلیشون
- مدیریت کار + مدیریت فضا
- و مهمتر از همه: یاد گرفتنِ حرکت، در جادهای که دائم عوض میشه
تمرین امروز:
اگه تو ایران مدیریت کردی، یا حتی تجربه کار داشتی، یه لحظه فکر کن: چه چیزی در کار کردن اینجا، با تئوریها نمیخونه؟
و حالا: چه مهارتی در خودت ساختی، که تو هیچ کتابی یاد نمیدادن؟
تو بخش بعد، میریم سراغ آخرین ایستگاه این مسیر: «مدیریت در آینده» جایی که قراره بدونیم دنیای کار و مدیریت به کدوم سمت میره… و ما چطور میتونیم همزمان با آینده، رشد کنیم.