تا وقتی درست نشدی، انتظار نداشته باش بقیه درست شند.
تا وقتی دروغ میگی، انتظار نداشته باش بقیه دروغ نگند.
تا وقتی صبر نداری، انتظار نداشته باش بقیه داشته باشند.
تا وقتی اعتماد نداری، انتظار نداشته باش بقیه اعتماد کنند.
تا وقتی احساس نداری، انتظار نداشته باش بقیه داشته باشند.
تا وقتی صداقت نداری، انتظار نداشته باش بقیه صادق باشند.
تا وقتی عصبانی میشی، انتظار نداشته باش بقیه عصبانی نشند.
تا وقتی به بقیه می خندی، انتظار نداشته باش بقیه بهت نخندند.
تا وقتی از بقیه متنفری، انتظار نداشته باش بقیه ازت متنفر نباشند.
تا وقتی بقیرو دوست نداشته باشی، انتظار نداشته باش بقیه دوستت داشته باشند.
تا وقتی درست عاشق خودت نشدی، انتظار نداشته باش بقیه درست عاشقت شند.
تا وقتی به خودت باور نداری، انتظار نداشته باش بقیه بهت باور داشته باشند.
ادامه دارد ………..
تهش اینه که
تا وقتی خودت نخواستی …… از بقیه هم نخواه .
.
متوجه شدم که توی اکثر پست هام از مسئله زمان استفاده می کنم !!!!
عقل نوشته
آدم ها
یکی از معضلات آدم بودن اینه که خیالت هیچوقت راحت نیست، همیشه تو اعماق ذهنت دنبال چیزی می گردی که میدونی چیه، ولی چون نداریش یا نمیدونی از کجا و چجوری پیداش کنی یا نمیتونی به دستش بیاری، ناخواسته خواستنشو هاشا می کنی و سرتو فرو می کنی تو خودتو کارات تا نداشتنش عذابت نده.
و درست وقتی که میخوای چشاتو رو هم بزاری، میفته به افکارت و حسرت زمانی که از دست دادیرو میخوری!!! تقصیر ما آدما چیه؟؟؟
راه دوری نیست، این روزای من…..
چهل
توی فردای شما زندگی می کنم!!!
بــیــســت + بــیــســت = چهل !!!
6
بشمار :
1
2
3
4
5
7
8
9
10
متوجه شدی شیش نیس ؟
من و سه دوست – قسمت یک
من سه تا دوست داره که به اضافه ی من با هم کار می کنن.
دوست یک = یک
دوست دو = دو
دوست سه = سه
یک و دو با هم کار می کنن = کاریک
دو و سه با هم کار می کنن = کاردو
یک و دو و سه با هم، هم کار می کنن = کارسه
من هم تو هر سه تا کار می کنه.
.
دو و سه سر قراری که با یک برای کارسه دارن نمیان و هرکدوم جدا تماس میگیرن که نمیتونن بیان و دلیلی برای نیومدنشون میارن.
یک قانع نمیشه و با آوردن دلایلی فکر می کنه که دو به خاطر کاردو که با سه داره کارسه رو که با یک دارن رو دو دره کرده.
یک کلی به کاری که دو در مقابلش انجام داده فکر می کنه و با فکر کردن به مجهولات و معلومات دلایلی به نظر محکم میاره که دو کارسه رو با سه برای انجام کاردو دو دره کرده.
من برای فهمیدن ماجرا با دو تماس گرفت و پرسید: کاردو کِی انجام میشه و دو در جواب دلیلی که سه برای نیومدن سر کارسه به یک داده بود رو به عنوان دلیلی برای انجام نشدن کاردو به من گفت.
من به سه اس داد و پرسید که با سه سر کاردو رفتی و در جواب همون دلیلی که برای نیومدن سر کارسه به یک گفته شد رو خوند.
– آیا یک افکار بی اساسش رو پرورونده ؟
– آیا دو، کارسه رو با سه دو دره کرد ؟
– آیا سه کاردو و کارسه رو دو دره کرد ؟
– آیا من افکار بی اساسش رو پرورونده ؟
– آیا ……
.
.
.
دقت + انرژی و زمان = نتایج خوب
دقت کردین؟ بعضی وقتها بعضی آدما تو زندگیشون برای رسیدن به بعضی اهداف به بعضی از کارا دست میزنن که بعضیا در موردشون بعضی فکرایی که نباید بکنن رو می کنن. خوب من بهش دقت کردم. بهتره شما هم دقت کنین.
.
امروز که داشتم میرفتم یونیول، از رادیو جمله ی جالبی شنیدم که میگفت: “کسانی که از تو متنفرند، زمانی توفیق خواهند یافت که تو هم از آنها متنفر باشی”. نکته جالبش اینجاس که دقیقن دو روز قبلش یه اتفاقی واسم افتاد که اگه این جملرو قبلش شنیده بودم دیگه اون اتفاق نمیفتاد : | ….
نتیجه: مطالعت رو بیشتر کن.
البته اتفاق خاصی نبود، ولی در نوع خودش جالب بود و تجربه انگیز.
.
یه فکرایی تو سرم میگذره. دارم کم کم حمله می کنم سمتشون. فقط یه خورده انرژی و زمان می بره، که دارم با هم هماهنگشون می کنم و به نتایج خوبی هم رسیدم.
گلیم
سلام.
پامو یه نمه که نه٬ دو نمه از گلیم درازتر کردم و دارم یه کارایی می کنم. حالا خبرتون میکنم.
تا آخر پاییز خیلی راهه.
مینویسمتون.
بای.
بدسکتورلیزه
سلام
و سلام که میخوام دلایل دوریه یک ماه و نیممو بگم و یک خبر خوب که تو پست بعدی ارسالش میکنم.
اول خبر بد و خوشحال کننده:
اواسط مرداد هاردم بدسکتورلیزه شد و یک سوم اطلاعات مهمم پرید که ازشون بک آپی نداشتم. رفتم یه هارد خریدم و اطلاعات هارد قبلیمو ریختم روشو هارد قبلیرو دوباره پایه ریزی کردم. حالا بماند که به خاطر پریدن همون یک سوم اطلاعات بک آپ نگرفتم از زندگی پرت شدم بیرون و تموم این یک ماه و نیم گذشترو تو ابطال گذروندم و البته دلایل خاص خودم رو دارم که الان وقت گفتنش نیست. در هر صورت هارد جدید و اطلاعات جدید و برنامه های جدید و . . .
و دیشب که با هوار تا مشغله فکری رفتم خونه و رایانم صدام زد و گفت بدو بیا منو روشن کن. روشن کردن همانا و بالا رفتن صدای رایانه با جمله آخ سوختم آخ سوختم همانا. بگو چی شده … نه پاور چیه بابا… هارد بدبخت داشت جیلیز ویلیز می کرد.
هاردم با تموم اطلاعات قدیمی و جدیدی و هزاران چیز دیگه دود شد رفت هوا . . .
و من خیلی خوشحالم چون دیگه هیچ کار عقب مونده ای ندارم که انجامش بدم و با خیالی آسوده میخوام به علایقم برسم ………………………………. یعنی این.
آدم شو
سلام
میگن دیوا شاخ و دم دارن٬ این همه دیو دارن تو کوچه و خیابونا راه میرن٬ پس کو شاخ و دمشون٬ یکیش خودم٬ من الان هیجده ساله که یه دیوم٬ ولی نه شاخ دارم نه دم.
مطمئنم از خودتون میپرسین چرا دیو٬ شما تو خیابون راه برین و چشاتونو باز کنین٬ چی میبینین؟
——–
سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم … رفتی … رفت… ساکت می شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من می گویم : رفت …رفت …رفت. رفت و دلم شکست…غم رو دلم نشست…رفت شادیم بمرد…شور از دلم ببرد . رفت…رفت…رفت و من می خندم و می گویم : خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است…کارم از گریه گذشته است به آن می خندم .
——–
الان دو هفتست کنکور تموم شده٬ ولس من تازه آن شدم…. خیلی جالبه٬ پسری که ۱۶ ساعت از ۲۴ ساعت روزشو رو اینترنت به سر می برد٬ رنگ اینترنتو دو هفته یه بار هم نمیبینه. البته لازم به ذکره که مهدی خطیری کامینگ سون میاد تا بمونه.
ذهن و زبان
سلام.
میخواستم ایندفعه حرفمو با یه جمله معروف شروع کنم ولی الانه از هر چی جملست دیگه خسته شدم. کاشکی می شد فقط با گفتن یه حرف از این بار سنگین جملات خلاص شد. خیلی سخت شده. تو این دوره زمونه جمله ساختن خیلی سخت شده. جمله هایی که باید گفته بشن اما مدتها توی سلول ذهن اسیر میمونن. جمله هایی که وقتی به دروازه بزرگ گفتن میرسن٬ تبدیل به افسوس میشن.
بدون تامل. گاهی وقتها بدون فکر حرف زدن خیلی بهتر از با فکر حرف نزدنه.
بدون تامل. گاهی وفتها ذهن و زبان دست به دست هم میدن تا جملات به صدا تبدیل نشن و این ناشی از تلقین یک جمله همیشگیه که میگه: اول فکر کنید بعد سخن بگوئید.
کاشکی میشد حداقل بعضی اوقات زبان هم قدرت خودشو نشون میداد.
.
.
لبخند بر لبهای کمرنگ مرد نشست: «اکنون من و توئیم و همان خنده و نگاه. حرف بزن. دلم واسه صدات تنگ شده. دو ساله نشنیدمش!»
قطره اشک از صورت زن روی بالش مرد چکید.
مرد گفت: « میدونی سحر!؟ میخواستم جبران کنم! اما دیگه دیره… میگن قلبم دیگه نمیخواد کار کنه٬ بی معرفت رفیق نیمه راه شده»
لبهای زن از فرط بغض لرزید. آرام سر بلند کرد. اشک ژهنه صورتش را پر کرده بود.
– حمید! به خاطر من زنده بمون! میخوام همه چی رو از نو بسازم. بهم یه فرصت دیگه بده.»
و آرام خواند: «ما گرچه در کنار هم نشسته ایم… بار دگر به چشم هم چشم بسته ایم …. دوریم هر دو …. دور …»
پرستار سرش را از دست مرد خارج کرد:«متاسفم! تموم کرد…..»
.
چیزی برا گفتن نمونده …..
.
مینویسمتون.
بای.