لازم شد چند تا از تزهام رو تغییر بدم یا بعضا بزارم کنار…
بیست و هشت و نصفی …
عقل نوشته
بالا
یه مدت دیگه کرکره هارو میدیم بالا …
.
This is gonna be legen- wait for it …
امید
در پس هر رد دادگی بسی امید است …
تصور کنیم
بزارید تصور کنیم، اکثر آدما دوست دارن با ذهنیت و تفکراتی که امروز دارند، برگردند به چندین سال قبل، مثلا دوره نوجونی یا حتی کودکی… تا زندگی ای فراتر از اینی که الان دارند بسازند… با این تصور، بیاید به این فکر کنید که بیست سال آینده، همچین اتفاقی براتون افتاده و برگشتید به سن الانتون…
چه چیزی رو توی زندگی الانتون تغییر میدادید که بیست سال آینده خودتون، از الانتون راضی باشه؟
سوشیال مدیارو دوست دارم
سوشیال مدیارو دوست دارم…
از زمانی که فیسبوک فقط ۵۰۰ تا ایرانی داشت عضوش بودم و اینستاگرام و توییتر و لینکداین … هم همینطور…. قدیمیا بماند …
ولی هیچوقت سوارش نشدم… درگیر نتونستم یا نخواستمش نمیشم…
هنوز هیجده نوزده سالگیم یادمه، یکی دو سالی که بخاطر یکی از دوستان، اینترنت رو ترک کردم و فعالیت های آنلاینم کم شد و همون شد زمان اومدن وب ۲ و اوج پیشرفت تکنولوژی و وب و … عقب نموندم ولی با اینکه همه جا بودم، صدام هم در نیومد دیگه. نه … ناراحت نیستم.
همین انتخاب هاست که مسیر زندگی آدم رو میسازه. اشتباهات هم جزوشه.
از جایی که هستم و کاری که میکنم، هم راضیم، هم خوشحال، هم احساس خوشبختی میکنم. به خاطر خونواده خوبم، دوستای خوبم و زندگی ای که دارم، خداروشکر میکنم.
همیشه استدلال ها و استراتژی های ذهنی خودم رو برای برخورد با وقایع اطرافم داشتم، خودم بودم و هیچوقت هم نقشی بازی نکردم. یا نتونستم نقش بازی کنم. رک بودم و دوستای نزدیکم رو بخاطر درک این رک بودنم انتخاب کردم. خیلی هارو به همین خاطر ناراحت کردم و خیلی ها هم منو. نه … غر نمیزنم.
همین روابط هاست که تجربه آدم رو میسازه. تلخ و شیرینی جزوشه.
بیست و سه، ۲۴ که بودم، فکر میکردم خیلی فکر میکنم یا باید خیلی فکر کنم. فکر میکردم که باید پیچیده تر باشه. اشتباه میکردم، یا شاید هم اشتباهم این بوده که فقط درصد کمی رو به زبون میاوردم. نه … حسرت نمیخورم.
اگه میرفتم به گذشته، باز هم همین مسیر رو میومدم.
الانم رو دوست دارم، مسیر و فعالیت و رفتار و آدم ها و جامعه ای که این ذهنیتم و افکارم رو ساختن دوست دارم.
پرا کندست.
سلف دیستراکشن.
.
* سگ نشدم، این سگرو دوس دارم. از بچگیش میدیدمش و بغلش میکردم و بازی، یه خورده که بزرگتر شد، داشتم بهش غذا میدادم، گازم گرفت. ازون زمان به بعد فقط از دور نگاهش میکنم و ازش عکس میگیرم و به پبشرفت مراحل زندگیش نگاه میکنم.
.
همین
سال جدید
با اینکه چندین ساله که هستم، ولی نیستم …
با اینکه در مورد خیلی چیزا حرف دارم، ولی حرفی نمیزنم …
یه سال خیلی خوب و عالی رو پشت سر گذاشتم …
خیلی اتفاقایی که فکر نمیکردم به این زودی بیفته افتاد …
خیلی اتفاقایی که فک میکردم به این زودیا امکان پذیر نباشه، امکان پذیر شد …
خیلی اتفاقایی که قرار نبود به این زودی عملی شه، عملی شد …
وقتی به دست نیافتنی هات میرسی، متوجه میشی زندگی خیلی آسون تر از اون چیزیه که فکرشو میکنی …
سال جدید برای من یکی میاد تا تموم اتفاقات خوبی که سال ۹۳ برام افتاد رو به کمال برسونه …
نصف شدم
۲۵.
تموم شد.
نصف شدم.
۲۵ تا دیگه بیشتر نمیخوام. .
قهر
فک کنم کودک درونم باهام قهر کرده …
منطق
به یه مفهومی رسیدم از زندگی و آینده که باعث میشه به زودی تغییرات زیادی ایجاد میکنم…
منم اون که تورو داده به مهتاب !!!
( کیو ؟!؟ )
ساعت یکه نیمه شبه بامداد روز دوشنبه دوازده اسفند سال نود و دو هستش !!!
با امروز که بامدادشیم، هجده روز دیگه تا شروع سال نود و سه مونده !!!
با اشکان مشغول کار روی چند تا پروژه مختلف به صورت همزمان …
مشغول خریدن سال نود و سه هستیم …
.
تیتر از وسطای شعر آهنگ علی لهراسبی – کوه … پخش شده از اشکان !!!
.
کانوی-اسپانتا